بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

دنیای وارونه من

   قرار بود امسال تاسوعا و عاشورای متفاوتی داشته باشم، قرار بود بریم بجنورد و یه روزه هم بریم مشهد پابوس امام رضا!!!!!!!!!!.......... کلی برنامه ریزی کردیم کلی نقشه کشیدیم، برامون از چند جا حلیم نذری سفارش داده بودند. مشهد هم سفارش شله مشهدی، چه دلی صابون زده بودیم. میریم پابوس امام رضا(ع) بعدش میام بهار رو از شیر میگیرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.....................(البته خیلی قرار های دیگه هم داشتیم که گفتنش لازم نیست)    صبح زود روز تاسوعا راه افتادیم. از میان کوهها و دشت ها و جنگلها، پر از وجد و انرژی مضاعف گذشتیم. بهار هم که از دیدن مناظر زیبا به وجد اومده بود، ساکت رو صندلی میخکوب شده بود. فقط نظاره گر مه، کوه، جنگل&n...
30 آبان 1392

تولد 2 سالگی

 بعد از گذشت سه هفته از تولد با اون همه ذوق و شوق، بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم عکس های تولد 2 سالگی بهار جونم رو بزارم. تمام تزئینات، لباس و هر چیز دیگه ای که فکرش رو بکنید کار خودم بوده و فقط مواد اولیه اش رو خریدم که خیلی هم صرفه جویی ارزی داشت. روز سه شنبه 24 مهر راه افتادیم به سمت دیارمون و بلافاصله بعد از خوردن نهار بی وقفه مشغول آماده کردن دسر و تزئینات و ... شدم. فردای اون روز، عید قربان بود. مهمونها ساعت چهار اومدن و بوسیله بیسکویت و میوه و چیپس و چای پذیرایی شدن. بعد هم کلیپ قشنگی رو که از عکس های بهار از بدو تولد تا الان درست کرده بودم، رو داشتم رو نمایش دادیم. بچه ها هم کلی از زنبورها و تزئینات و ... خوششون اومده بود...
17 آبان 1392

پاییزی شده بودم

      این روزهایم چه بی رمق و چه بی انگیزه گذشت، اینقدر که حتی مایل به دیدن یه وبلاگ هم نبودم چه برسه به وب گردی.       اینقدر خوشحال بودم که بهارم دیگه آب زیر پوستش گشته و خوب داره غذا میخوره، هی نگاش میکردم هی کیف میکردم شاید شما احساس من رو درک نکنید. مادری که در حسرت میوه خوردن و خوب غذا خوردن بچه اش باشه وقتی به آرزوش برسه چه حسی داره!!!!!.......... اما دو بار بیماری ویروسی با فاصله دو هفته (با عرض پوزش یکیش اسهال و تب و دیگری اسهال و استفراغ) چنان آبش کرد و کم غذا و بد اداش کرد که مستقیما فرو رفتم تو حس و حال پاییزی!!!!!!........دِپسُردگیه مزمن!       اصلا حال و حوصله نداشتم وبلاگ...
15 آبان 1392
1